مهرومهرو، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

روزانه های یک مادر

آبان....آبان نازنین

  پاییز...پاییز زیبا وافسونگر وآبان.... بهاری در پاییز..   آبان ماه خاطره هاست.خاطره های شیرین وجاودانه .تقویم روی دیوار آشپزخانه که برگهایش روز به روز خط میخوردوهر خط خوردگی ما را بهم نزدیکتر میکرد.ماه انتظار کم طاقتی وشمارش معکوس برای در آغوش کشیدن دخترم...... مهروی نازنینم برای ما تا همیشه آبان را یگانه وجاودان کردی.                                                                        دوستت داریم.      نورچشمم مهروی  نازنینم  یازده ماه از روزی که به آغوش ما اومدی گذشت.حالا همه جای خونه عطر ترو داره وهمه ی لحظه هامون با تو معنا میگیره.وآغوش ما بی تاب قامت عروسکی توست.حالا زندگیمان رنگ چشمه...
11 دی 1389

مهرو وفعالیت فرهنگی!

 مهرو در کتابفروشی از انجا که من عاشق کتابم قبل از به دنیا امدن مهرو یک سری کتابهایی که فکر میکردم مناسبه مثه می می نی وحسنی برای مهرو گرفتم واز همان روزهای اول دقایقی برای مهرو کتاب میخوندم .ولی بخاطر شرایط فعلی فرصتی برای بهترین تفریحم که گشت وگذار در کتابفروشیهای کریمخان وانقلاب بود نداشتم.وبرای خرید کتاب به همین محدوده ی دور وبرم اکتفا میکردم تا بالاخره پنج شنبه فرصتی شد وبه اتفاق مهرو وخواهرش به نشر چشمه رغتیم ودلی از عزا دراوردیم سهم مهرو هم کم نبود.سی دی های موسیقی کودکانه سری کتابهای نی نی عسلی‌ جورواجورو ..... دخترم در کتابفروشی اروم بود ودلی از فروشنده ها برده بود که همشون م...
11 دی 1389

هستی ده ماهه ی ما

  مهروی نازم ده ماهه شد. ابن ماه هم  جز سرما خوردگی و مریضی دخترم برامون پر از کارهای تازه بود. دوشنبه ۱شهریور مهرو تونست یک گام برداره.والان دخترکم تا شش هفت قدم هم برمیداره وبعد میفته. مهرو خانم این ماه هفت دندونی شده.4مروارید بالا و3مروارید قشنگ پایین داره.مبارکه دخترم تاب سواری را خیلی خیلی دوست داره وصاحب یک تاب در خونه هم شده. به همه چیز میگه "اب"وبا انگشت اشاره ی کوچولوش چیزهایی را که میخواد نشون میده کشوها را بهم میریزه فکر کنم دخترم کوهنورد بشه از بس از همه چیز بالا میره توپ بازی را یاد گرفته (فکر کنم ارثی باشه بالاخره دختر یه فوتبالیسته!) مهرو با ما ارتباط بیشتری برقرار میکنه وبا مهر...
11 دی 1389

برای دل خودم

مهرو در آغوش ما ده ماهه شد.. ده ماهی که به سرعت گذشت وشایدبه تمام کارهایی که قصد انجامش را داشتم نرسیدم.زمان از من پیشی گرفت وگذشت... شتاب گذر زمان همیشه هست و اما ما فراموشش میکنیم.حضور مهرو با تغییرات روز به روزش منو متوجه این گذر میکنه. من همیشه تا امدم خودم را با شرایط جدید وفق بدم دیدم شرایطم عوض شده از دختر ناز نازی و ته تغاری خونه تبدیل به یک خانم خونه شدم وبعد تبدیل به یک مادر از یک دانش آموز منظم وجدی یک دانشجو شدم وتا اومدم اینو بفهمم خودم معلم دانشجویان تازه واردشده بودم اولین بار که به عنوان معلم سر کلاس رفتم بچه ها منو همکلاسیشون فرض کرده بودن ووقتی پشت میزخودم نشستم تازه متوجه شدن معلمشون هستم!ولی الان اختلاف ...
11 دی 1389

خاطره ی یک آغاز

شهريوربراي من طعم شيرين خاطره ي سالهاي گذشته را دارد.سالهايي که دختروپسر تازه جواني به هم دل باختند وبا عشق وشوق وسرسختي موانع را پشت سر گذاشتند تا دست دردست هم بگذارندو به عشقشان سوگند خوردند که تا ابد عاشق بمانند.ودر يک روز زيباي شهريور ماه با دنيا دنيا عشق واميد در کنار هم آغاز زندگي مشترک لبالب شور وشيدايي جاودانشان را جشن گرفتند... وشهريور امسال دخترک وپسر خاطره ي من همچنان عاشقند اما پخته تر و ارامتر وعميقتر...دختروپسر عاشق حالا مادر وپدرند..مادر وپدر دو نوگل شيرين وزيبا... امسال اولين ساليه که سالگرد ازدواجمون راچهارنفره جشن ميگيريم.به شکرانه اش خدا راسپاس ميگويم ودعا ميکنم هميشه عاشق بمانيم.     ...
11 دی 1389

نه ماه عاشقی

۹ ماهه که قشنگترین موسیقی دنیا در خانه ی ما طنین انداخته: موسیقی حضور تو... موسیقی منظم نفس کشیدنها یت همراه بافرودادن شیر موسیقی روان نگاهت در عمق چشمان مشتاق ما موسیقی آرام چهاردست وپا رفتنت درگوشه وکنار خانه موسیقی امیدبخش خندهای دلنشینت  موسیقی دوباره اما تازه وبکر مادر شدن پدر شدن وخواهر بودن موسیقی ناب اولین ها وشروعی تازه باهر آغاز تو وخدا را سپاس میگوییم برای این هدیه ی ارزشمند الهی که اشتیاق ولذت را به خانه ی ما هدیه کرد دخترم مهروی نازنینم دوستت داریم. دخترک مهروی من در نه ماهگی با سرعت چهاردست وپا میره از همه جا میگیره ومیایسته وراه میره چند ثانیه بدون تکیه گاه میتونه بایست...
11 دی 1389