مهرومهرو، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

روزانه های یک مادر

دخترک 13 ماهه ی ما

1389/10/11 0:39
نویسنده : به مامان
16 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از یک غیبت طولانی با یه عالمه حرف و خاطره ودرد دل اومدم.با اینکه دلم میخواد خاطرات مهروی نازم رو ثبت کنم اما اصلا فرصت نمیکنم وهمش با تاخیر مینویسم.اینم یک پست تیتر وار از آذر ماه ما ومهرو

اولین تولد

بالاخره ما چهارشنبه ۲۶آبان اولین تولد دخملی رو جشن گرفتیم.هرچند همه چیز مطابق برنامه ام پیش نرفت اما   شب خوبی رو گذروندیم و به مهرو هم خوش گذشت.

تولد دسته جمعی

۲۷آبان من ومهرو وماهور در تولد گروهی نی نی های آبان در هپی هاوس شرکت کردیم ویک شب قشنگ رو گذروندیم.برای این مراسم سانای عزیز مامان ویانا خوشگلم زحمت زیادی کشید که همینجا ازش تشکر میکنم.

 یه تشکر ویژه هم برای مامان مهتاب کوچولو که زحمت درست کردن عکس یادگاری رو کشیده بود .

میدونم این عکسها بعدها واسه مهرو وهمه نی نی هاخاطرات قشنگی میشه...

 ۱۳ماهگی نازنینم

مهروی۱۳ماهه ی ما شیرین وشیطونه.لی لی حوضک کلاغ پر واتل متل رو بلده.به چیزهای داغ به آرومی دست میزنه ومیگه جیز.زبون وزانو وبینیش رو نشون میده.علاقه واستعداد خوبی در رقص داره

.ازروی فیلمهاش معنی انگلیسی بینی زانو انگشت ودست زدن ودالی کردن رو یاد گرفته.اسب وسگ رو میشناسه وتوی کتاب نشون میده وبرای خودش دست میزنه.

عسلم عاشق خیوانات بخصوص سگ گربه واسبه.وبا دیدنشون ذوق میکنه وبدون ترس لمسشون میکنه.

با اشاره هرچی رو میخواد میفهمونه.دست ما رو میگیره وبه سمت چیزی که میخواد میبره ومیگه ان ان.

عزیزکم همچنان بد غذاست ودر۲۴ساعت به غذا لب نمیزنه.از درودیوار ومبل  و تخت و...همه چیز بالا میره.دی وی دی رو خاموش روشن میکنه .از کابیت چی بگم که کمد بازی دخملیه.

مهرو خانم شبهاتا صدای زنگ در میاد پشت در میایسته به درمیکوبه وباباش رو صدا میزنه.

باج دادن رو یاد گرفته ووقتی میخواد منو گول بزنه تو چشمام نگاه میکنه و با عشوه میگه مامان!

یک دو سه گفتن به زبون خودش رو بلده.تاب خیلی دوست داره وعباسی رو هم یاد گرفته.وقتی میگیم مهرو بوس بده صورت نازش رو جلو میاره ومیگه بوس!

وقتی بهش میگیم چیزی رو به ما بده دخترکم با ذوق میاره میده.

عزیزکم شیرینکم زندگی ما با وجود تو رنگ وبویی دلچسب داره.۱۳ماهگیت مبارک.دوستت داریم

عید غدیر

امسال مامان عسل وخاله شهره وسپهربه دیدن ماهور وباباوسید کوچولو اومدن و ار مهرو گلی عیدی گرفتن.

تولد بابای مهربون

۲۳آذر تولد بهترین مونسم همسر عزیزم بود .که به خاطر محرم با حضور من ودخترهای خوشگلش ساده برگزار شد.

 برای خرید کادو گلستان رفته بودیم وارد یک مغازه گلسر فروشی شدیم که مهرو شروع به جیغ وداد کرد وببا اشاره یه جاسوئیچی ببعی رو نشون میداد ومیگفت ان ان.دخترکم اولین بار چیزی رو میخواست بخره.ما هم با خوشحالی براش گرفتیم ورفتیم قنادی که دوباره مهرو پاستیلی رو نشون داد وگفت ان ان.قرونش برم که اولین خوراکی رو هم انتخاب کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)