مهرومهرو، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

روزانه های یک مادر

برای دل خودم

1389/10/11 1:16
نویسنده : به مامان
217 بازدید
اشتراک گذاری
مهرو در آغوش ما ده ماهه شد..

ده ماهی که به سرعت گذشت وشایدبه تمام کارهایی که قصد انجامش را داشتم نرسیدم.زمان از من پیشی گرفت وگذشت...

شتاب گذر زمان همیشه هست و اما ما فراموشش میکنیم.حضور مهرو با تغییرات روز به روزش منو متوجه این گذر میکنه.

من همیشه تا امدم خودم را با شرایط جدید وفق بدم دیدم شرایطم عوض شده

از دختر ناز نازی و ته تغاری خونه تبدیل به یک خانم خونه شدم وبعد تبدیل به یک مادر

از یک دانش آموز منظم وجدی یک دانشجو شدم وتا اومدم اینو بفهمم خودم معلم دانشجویان تازه واردشده بودم

اولین بار که به عنوان معلم سر کلاس رفتم بچه ها منو همکلاسیشون فرض کرده بودن ووقتی پشت میزخودم نشستم تازه متوجه شدن معلمشون هستم!ولی الان اختلاف سنی من ودانشجوهام سال به سال بیشتر میشه ودیگه کسی من را با شاگردانم اشتباه نمیگیره.

یک روز با دوستهام به عنوان یک گروه جوان کار وتجربه میکردیم اما حالا گروه های جوان از من نظرم را درباره ی کارهاشون میخوان .

عجیبه...جایگاه ها تند تند عوض میشه ولی ما شتاب زمان یادمان میره.فراموش میکنیم این گذر هراسناک را...

اما مهرو هر روز به من تلنگر میزنه که ببینم لحظه هام چقدر تند میگذرند

که ببینم در هر روز چقدر میشه کارهای جدید یاد گرفت

که ببینم هر روز چقدر میتونه با روز قبل متفاوت باشه

مهرو به من هشدار میده قدر لحظه هام را حسابی بدونم

از موقعیت فعلیم از حضور دخترانم همسرم وخانواده ام وکلا از شرایطم لذت ببرم.

آب رفته به سرچشمه نمیگردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز..

زندگی ما همین لحظه هاست.دلم میگیره که بعضی ها به جای لذت بردن از زندگی به هر قیمتی میخوان حسهای منفی خودشون مثه حسادت وخودخواهی و...را ارضا کنن.اگه کسی با یک نسبت نزدیک بخواد لحظه های من وبچه ها وهمسرم را خراب کنه چکار باید بکنم؟

خدایا بهم صبر بده توان بده ونیروهای منفی را از حریم خانواه ی من دور کن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)